سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ایده های نوین
 

بازدید امروز: 51
بازدید دیروز: 67
کل بازدیدها: 741477

بنده خدا فقط سلام کرد

 


 

دختری از کوچه باغی میگذشت
یک پسر در راه ناگه سبز گشت
در پی اش افتاد و گفتا او سلام
بعد از ان دیگر نگفت او یک کلام
دختر اما ناگهان و بی درنگ
سوی او برگشت مانند پلنگ
گفت با او بچه پروی خفن
می دهی زحمت به بانویی چو من؟
من که نامم هست آزیتای صدر
من که زیبایم مثال ماه بدر
من که در نبش خیابان بهار
میکنم در شرکت رایانه کار
دختری چون من که خیلی خانمه
بیشت و شش ساله _مجرد_دیپلمه
دختری که خانه اش در شهرک است
کوی پنجم_نبش کوچه_نمره شصت
در چه مورد با تو گردد هم کلام
با تو من حرفی ندارم والسلام!!!



نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 90/9/30 توسط بهروزجلفایی
تمامی حقوق این وبلاگ محفوظ است | طراحی : پیچک
  • خرید اینترنتی | ماه موزیک